مکاتب جامعه شناسی


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : شنبه 18 خرداد 1398
بازدید : 306
نویسنده : fateme

البته این گفته به معنای آن نیست که کارکردگرایان به اجزایی که کُل را می سازند توجه نداشته یا نسبت به آنها بی تفاوتند؛ بلکه منظور آن است که آنها، اجزاء یا هر جزیی را در پرتو کُل می نگرند. به طور مثال، از دیدگاه این جامعه شناسان، یک کُل بزرگ وجود دارد به نام انسان. این کُل بزرگ یا موجود زنده از تعداد زیادی اندام و اجزاء کوچک و بزرگ تشکیل شده است که هر جزء یا اندام، کارکرد خاص خود را دارد. مثلاً قلب، خون را به بخش های مختلف بدن می رساند؛ مغز نقش کنترل و فرماندهی دارد؛ جهاز هاضمه عمل تغذیه را برعهده دارد و ریه ها اکسیژن بدن را تهیه می کنند. از نظر آنها هیچ یک از این اندام ها یا اعضاء به خودی خود اهمیت و ارزشی ندارند و این ارگانیسم یا کُل بزرگ است که اهمیت دارد. از دید کارکردگرایان، همان گونه که وقتی این اعضاء عملکردشان را به درستی انجام دهند فرد سلامتی کامل خواهد داشت، به همین ترتیب هم مادامی که نهادهای مختلف یک جامعه نقش یا وظایفشان را به درستی انجام دهند، هیچ مشکل و بحرانی به وجود نمی آید. اما اگر هر کدام از نهادها به هر دلیلی در انجام کارکردشان با اِشکال روبه رو شوند یا نتوانند وظایفشان را به خوبی انجام دهند، در آن صورت جامعه به تدریج دچار مشکل می شود و اگر این اِشکال تداوم داشته باشد، در آن صورت جامعه به تدریج وارد بحران می شود (زیبا کلام، 1385: 60 و 48). به گمان پیروان این مکتب، کجروی نیز محصولی از زندگی جمعی انسان است و بی قانونی و اَعمال خلاف مقررات برای خلاف کاران و قانون گریزان کارکرد مثبت و سازنده دارد و منافع و تمنیات آنها را برآورده می سازد. به همین دلیل است که قانون گریزان حاضر نیستند از منافع خود چشم بپوشند و از اعمال خلاف قانون دست بردارند (واحدی و همکاران، 1388: 38).
کارکردگرایان مهم ترین نهاد اجتماعی را خانواده دانسته و کارکردهای خانواده را تنظیم رفتار جنسی، جایگزین کردن اعضای جامعه از نسلی به نسل دیگر، جامعه پذیر کردن افراد خانواده، مراقبت و نگهداری از فرزندان و دیگر اعضای خانواده، تعیین جایگاه اجتماعی و حمایت عاطفی از فرزندان عنوان می کنند (آزاد ارمکی، 1386: 26). آنان علاوه بر نهاد خانواده، نظام اقتصادی، نظام سیاسی، مذهب و سازمان های آموزشی و پرورشی را اجزاء سازنده یک جامعه می دانند و معتقدند که بدون کارکردهای ضروری و منظم این نهادها جامعه ای وجود نخواهد داشت. یعنی بدون دخالت نظام سیاسی، هرج و مرج و اغتشاش همه جا را فرا خواهد گرفت و بدون مذهب، هدف زندگی و واقعیت هستی و جایگاه انسان در آن مشخص نیست و نتیجه عدم یا اختلال این اجزاء به خطر افتادن حیات و بقای سیستم اجتماعی است. همه این نهادها با هم ارتباط متقابل دارند و هر یک از آنها جهت ایفای نقش مشخص خود باید اندازه، قابلیت و ساختار مناسب داشته و به گونه ای عمل کند که با اجزای دیگر سازگار باشد؛ زیرا ناسازگاری اجزای سیستم اجتماعی موجب تجزیه آن و تضاد بین اجزاء باعث نابودی آن خواهد شد. ضامن اصلی سازگاری اجزای سیستم، وفاق در ارزش های مشترک اجتماعی است (صدیق سروستانی، 1386: 240).
هم چنین کارکردگرایان بر این باورند که جامعه به یک رشته هدف های مشترک و روشن نیاز دارد. هدف های مشترکی چون: خوشبختی زناشویی، موفقیت فرزندان و دستاورد شغلی، انسجام سطح بالایی را برای جامعه به ارمغان می آورد. یکی از مهم ترین مسائل مورد علاقه جامعه شناسان کارکردگرا، تحلیل ساختارها و به ویژه کارکردهایی است که یک نظام اجتماعی برای بقای خود به آن ها نیاز دارد (ریتزر، 1379: 130-127). برخی از این گروه جامعه شناسان که به کارکردگرایان ساختاری مشهورند، ارزش ها و هنجارهای مشترک را برای جامعه پایه و اصل دانسته (آزاد ارمکی، زند و خزایی، 1379: 6) و نظم اجتماعی را نتیجه تعامل بین ساختارها و نظام های اجتماعی می دانند (صدیق سروستانی و زائری، 1388: 34).
* مکتب مارکسیسم (Marxism) یا تضاد (Conflict):

بنیان گذار این مکتب کارل مارکس (Karl Marx 1818-1883) است و در بخش عمده ای از قرن بیستم به ویژه تا زمان فروپاشی جهان کمونیسم در دهه 1990، اندیشه های او که به «مارکسیسم» مشهور است، غالب ترین اندیشه رایج در جامعه شناسی بود. در آن زمان، شمار قابل توجهی از جامعه شناسی سرشناس دنیا یا مارکسیست بودند و یا دست کم الهام گرفته و متأثر از رویکرد جامعه شناسی مارکسیستی به شمار می آمدند. اما حقیقت این است که مارکس جامعه شناس نبود؛ بلکه او یک فیلسوف تاریخ و از سویی اقتصاددان بود. با این حال یک ستون بنیادین جامعه شناسی امروزین بر دوش مارکس و اندیشه های او قرار دارد. مارکس نیز هم چون کارکردگرایان به فرد توجه نداشت؛ اما در عین حال نهادهای اجتماعی که ستون فقرات جامعه شناسی کارکردگرایان را تشکیل می دهد نیز چندان برایش معنادار نبودند: البته این گفته نیز به آن معنا نیست که مارکس، نهادهایی چون: خانواده، ارتش، آموزش و پرورش یا مذهب را نمی دید یا آنها را انکار می کرد؛ بلکه او همه این نهادها را می دید و به وجود آنها در جامعه اذعان داشت منتها برخلاف کارکردگرایان را تشکیل می دهد نیز چندان برایش معنادار نبودند. البته این گفته نیز به آن معنا نیست که مارکس، نهادهایی چون: خانواده، ارتش، آموزش و پرورش یا مذهب را نمی دید یا آن ها را انکار می کرد؛ بلکه او همه این نهادها را می دید و به وجود آنها در جامعه اذعان داشت منتها برخلاف کارکردگرایان که جامعه شناسی آنها روی نهادها بنیان شده است، مارکس نهادها را فرعی می پنداشت. از نظر او، آنچه که اصل می باشد و جامعه را شکل می دهد، مناسبات اقتصادی و اجتماعی است. وی معتقد بود که خانواده و نهادهای دیگر وجود دارند؛ اما فلسفه وجودی یا کارکرد آنها برای حفظ و تداوم مناسبات اقتصادی حاکم بر جامعه است. او نه تنها به هیچ نوع هم دلی و وفاق ملی در میان اعضای جامعه یا نهادهای آن اعتقاد نداشت، بلکه اساساً جامعه را روی تضاد، تقابل، رقابت، جنگ قدرت و نبرد برای به دست آوردن امکانات بیش تر اقتصادی قرار می داد. به تعبیر دیگر، اگر کارکردگرایان معتقد بودند که جامعه به دلیل وفاق و اشتراک شکل می گیرد یا سر پا می ماند، مارکس معتقد بود که جامعه همواره در بستری از کشمکش های اقتصادی و تضاد فرورفته است و تنها چیزی که در جامعه وجود ندارد آن وفاق کلی است که کارکردگرایان اساس کارشان را روی آن قرار می دهند (زیبا کلام، 1385: 67-65). مارکس نکته ای را طرح کرد که به اصل مناقشه برانگیز اندیشه اش تبدیل شد. یعنی: «انسان ها عمدتاً بر اساس درستی ایده ها به آنها عمل نمی کنند؛ بلکه عمل به آنها بر اساس منافع شخصی آنهاست. ممکن است این ایده ها به کنش های آنها شکل دهند، اما این منافع و علائق اجتماعی افراد هستند که تعیین می کنند کدام ایده را بپذیرند. علاوه بر این، منافع اجتماعی آنها توسط موقعیت اجتماعی با به عبارت دقیق تر پایگاه اجتماعی افراد تعیین می شود و این منافع اجتماعی است که موجب برانگیختن رفتار می شود؛ نه نظریه ها و دلائل انتزاعی». به بیانی دیگر، مردم به چیزی باور دارند که منافع شخصی آنها ایجاب می کند. البته این گفته به آن معنا نیست که نظریه فاقد نقش اساسی در ترویج تغییر اجتماعی است؛ بلکه کاملاً برعکس، یک نظریه در صورتی که مورد توجه کسانی قرار گیرد که نفعشان در تغییر شرایط اجتماعی است، می تواند به نیروی تغییر اجتماعی تبدیل شود (سیدمن، 1388: 40 و 39).
نظریه تضاد را می توان بر اساس چندین پیش فرض زیر توضیح داد:
الف- انسان ها در پی منافع خود هستند؛ به همین خاطر در دنبال کردن منافع خود از دیگران استفاده می کنند.

منبع:rasekhoon



مطالب مرتبط با این پست :

می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ من خوش آمدید

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان fateme.jr و آدرس fatemejahani.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com