روانکاوی
به فرایند طولانیمدتِ واکاوی روان گفته میشود. در روانکاوی فرد آنالیز شونده (مراجع) بنا به قواعد انجمن بینالمللی روانکاوی، ۳ تا ۵ جلسه در هفته برای تحلیل مراجعه میکند. عموماً روی کاناپه دراز میکشد و تحلیل اصطلاحاً واپسروی بیشتری دارد. واپسروی به فرایندی میگویند که فرد آنالیز شونده به طور منظم به مسائل کودکی خود رجوع میکند. همان احساسها را ممکن است در جلسه تجربه کند. و به طور کلی ارجاع به گذشته در این مدل بارز است.
همچنین «روانکاو» به کسی گفته میشود که خود در انجمن بینالمللی روانکاوی دوره دیده و تایید صلاحیت شده (Certified) باشد. او ۴۰۰ ساعت کلاس نظری گذرانده. ۲۴۰ ساعت سوپرویژن گروهی گرفته. ۵۰ ساعت سوپرویژن هفتگی به ازای هر آنالیزند گرفته است. و درنهایت خود به شکل روانکاوانه تحلیل شده (یعنی بیش از ۳ جلسه در هفته) و به همان شکل هم درمان کند.
رواندرمانی تحلیلی
به فرایندی گفته که میشود که میتواند طولانیمدت و گاهی وقتها کوتاهمدت باشد. وقتی از بلند مدت حرف میزنیم منظورمان بیش از ۵۰ جلسه است. رواندرمانی تحلیلی ممکن است یک جلسه در هفته یا بیشتر باشد. آنالیز شونده لزوماً روی کاناپه دراز نمیکشد و بیش از موضوعهای گذشته، موضوع اینجا و اکنون اهمیت دارد. یک رواندرمانگر تحلیلی لزوماً در انجمن بینالمللی روانکاوی آموزش ندیده است، بلکه در یکی از انستیتوهای معتبر روانکاوی آموزش دیده است. ۲۰۰ ساعت کلاس نظری را حداقل به مدت ۲ سال گذرانده. ۱۵۰ ساعت سوپرویژن انفرادی و ۱۰۰ ساعت سوپرویژن گروهی گرفته است. و در نهایت با یک رواندرمانگر تحیلی (یا روانکاو) تحلیل شده است (۲۵۰ ساعت) و به همین شکل هم مراجع میبیند (یعنی یک جلسه در هفته یا بیشتر).
همچنین «روانکاوی» به گسترهی بیشتری از مفاهیم دلالت دارد. روانکاوی یک شیوهی دیدن ماجراهاست، چه ماجراهای روانی، چه ماجراهای اجتماعی و چه ماجراهای فرهنگی یا ادبی. در حالی که رواندرمانی تحلیلی صرفاً به فرایندی که در اتاق درمان اتفاق میافتد گفته میشود.
شباهتهای روانکاوی و رواندرمانی تحلیلی
فارغ از تمام اینها، لزوماً این تفاوتها موضوعهای اصلی نیستند. ممکن است یک نفر رواندرمانی تحلیلی بگیرد و واپسروی بیشتری داشته باشد. در عین حالی که یک نفر روانکاوی بگیرید و بیشتر در اینجا و اکنون بماند. موضوع مهم شباهتهای این دو رویکرد است.
هر دو نگرش رشدی دارند. یعنی معتقدند آنچه آدمی در حال حاضر است، حاصل بالا و پایین فرایند رشدیاش از همان زمان تولد تا کنون است.
هر دو رویکرد معتقدند که رفتارهای بشر برآمده از انگیزههای هشیار و ناهشیار است، نه شرطیشدنها و یا فرایند محرک-پاسخ صرف.
هر دو رویکرد معتقدند که نیروی محرک آدمی نه وضعیتهای اتوماتیک یا فیزیولوژیک، بلکه تعاملهای روانی و پروسهی روانشناختی است.
منبع:minakhany